( سرکويري )
بسوزان زير اين گنبد ، چو عودُم
که بوي عشق برخيزد ز دودُم
بيا تا پيش پايت سر ببُرّم
دلُم ، يعني همه بود و نبودُم !!
************************ ( دامغان - ارادتمندتان - رضا پارسي پور)[گل][گل][گل][گل][گل][گل][گل]
( سرکويري ) بسوزان زير اين گنبد ، چو عودُم
که بوي عشق برخيزد ز دودُم بيا تا پيش پايت سر ببُرّم
كاش مي شد از ميان ژاله ها / جرعه اي از مهرباني را چشيد / در جواب خوبها جان هديه داد/ سختي و نامهرباني را نديد / كاش ميشد با محبت خانه ساخت / يك اطاقش را به مرواريد داد / كاش مي شد آسمان مهر را / خانه كرد و به گل خورشيد داد / كاش ميشد بر تمام مردمان/ پيشوند نام انسان را گذاشت / كاش مي شد كه دلي را شاد كرد / بر لب خشكيده اي يك غنچه كاشت / كاش ميشد در ستاره غرق شد / در نگاهش عاشقانه تاب خورد/ كاش مي شد مثل قوهاي سپيد / از لب درياي مهرش آب خورد / كاش ميشد جاي اشعار بلند / بيت ها راساده و زيبا كنم/ كاش مي شد برگ برگ بيت را / سرخ تر از واژه رويا كنم/ كاش ميشد با كلامي سرخ و سبز / يك دل غمديده را تسكين دهم/
کاش ميشد تا خدا پرواز کرد ...پپاي دل از بند دنيا باز کرد...کاش ميشد از تعلق شد رها ...بال زد همچون کبوتر در هوا ..کاش ميشد اين دلم دريا شود ...باز عشقي اندر او پيدا شود ...کاش ميشد عاشقي ديوانه شد ...گرد شمع يار چون پروانه شد ...کاش ميشد جان ز تن بيرون شود ...چشم از هجران او پر خون شود ...کاش ميشد از خدا غافل نبود ...کاش در افکار بي حاصل نبود ...کاش ميشد بر شياطين چيره شد ....تا رها از بند با اين شيوه شد ...کاش دستم را بگيرد توي دست ....تا شوم از دست او من مست مست ...کاش ميشد مست باشم تا ابد ...سر بر آرم دست افشان از لحد...کاش ميشد تا که در روز جزا ...شاد باشم از عمل پيش خدا ...کاش ميشد يک نفس ديدار يار ...تا شوم مدهوش ؛ گردم بيقرار ...کاش ميشد با خدا شد همنشين ...جنت و دوزخ ؛ يا اندر زمين ....آمين يا رب العالمين ...........
سلام دوست عزيزم .
غزل پيشرو با عناوين زير به روز شد:
بيستم آبانماه سال يکهزاروسيصدوپنجاه و…
پستي به افتخار خودم.
پيام تبريک احمدي نژاد به اوباما
واين واسطه گذاري براي يک شاعربراي اينکه پستش را به روز کند چه دخلي دارد سعي مي کنم متقاعدتان کنم.
رسولان گل و نور
آيا به نظر شما ما رسولان گل و نوريم؟:
هادي ساعي تکواندو کار نخبه ي جهان هم رزم سالهاي دورمن
ميداني به نام ميدان ادبيات
دردلي با مخاطبي که تنهايم گذاشت
ملت ابن سينا و رازي و شمس و مولانا و…
ميروم شمعهاي سي و يک سالگي ام را فوت کنم
و منظومه ي "مني که جا نشدم در دلت چه کار کنم؟"
نقد حق من و شماست./.
منتظر حضور گرمت هستم.
اين شب هاچشم هاي من خسته استگاهي اشک ، گاهي انتظاراين سهم چشم هاي من است
حضور واژه هاي بي نفسصداي تيک تيک ساعت را گوش کنشايد مرهم درد ثانيه ها را پيدا کني
حسرت پرواز مرا را بخوان!