• وبلاگ : من و گل نرگس
  • يادداشت : يا عمه سادات...
  • نظرات : 1 خصوصي ، 15 عمومي
  • چراغ جادو

    نام:
    ايميل:
    سايت:
       
    متن پيام :
    حداکثر 2000 حرف
    كد امنيتي:
      
      
     
    + نرگس به نقطه 

    نقطه منم دلم برات تنگ شده!

    لطفا اسم بزاريد!

    +
    خيلي خيلي ...
    +
    دلم برات تنگ شده

    با سلام و درود فراوان بر شما دوست عزيز و گرامي و قلم زيبايتان و آرزوي تندرستي و سعادتمندي شما در تمامي مراحل زندگاني..باستحضار حضرت عالي ميرساند کلبه درويشي حقير با مطلبي آموزنده با عنوان.. هدف از اين سفر چيست؟..مقصد اين سفر کجاست ...؟....بروز شده است ..خوشحال خواهم شد ديدن کنيد و نظرات ارزشمند خود را مرقوم فرمائيد ، مثل هميشه منتظر قدمهاي سبز و حضور گرمتان هستم .... ....بسه ديگه موندن توي اين قفس ....بسه ديگه تشنگي بدون آب ....خوردن فريب اين و آن و ديدن سرآب..... بايد حرف دلم را گوش کنم....غم دنيا را فراموش کنم....دستم را بلند کنم به آسمون.....خودم را رها کنم و از اين و اون ....دلم جدا کنم از آدما ....سينه ام را پر کنم از ياد خدا .....يگه بسه انتظار .................درپناه حق و خدا نگهدارتان

    + غروبي 

    سلام نرگس

    خدا خيرت بدهد

    چقدر زيبا بود اين پستت خيلي زيبا خيلي زيبا پست عمه سادات را مي گويم

    امشب دل من هم گرفته بود نمي دانستم چكار كنم چقدر زيبا بود

    من هم صدا ميزنم عمه را . . .

    و آنقدر پناه مي آورم به سكوت جگر سوز دلش كه از تكرار مكرر دردهاي دلم ‍آزاد شوم

    دلتنگم دلتنگم ......

    + نرگس* 

    کسي چه مي داند


    شايد، اين قدر


    همديگر را دوست نمي داشتيم


    اگر از دور


    به تماشاي روح هم نمي نشستيم .


    کسي چه مي داند


    اگر آسمان ما را جدا نمي کرد


    شايد، اين قدر


    به هم نزديک نبوديم !




    + نرگس* 

    عزم آن دارم كه امشب مستِ مست
    پاى كوبان كوزه دُردى به دست

    سر به بازار قلندر برنهم
    پس به يك‏ساعت ببازم هرچه هست

    تا كى از تزوير باشم ره نماى؟
    تا كى از پندار باشم خودپرست

    پرده پندار مى‏بايد دريد
    توبه تزوير مى‏بايد شكست

    وقت آن آمد كه: دستى بر زنم
    چند خواهم بود آخر پاى بست؟

    ساقيا، در ده شرابى دلگشاى
    هين! كه دل برخاست، مى بر سر نشست

    تو مگردان دور، تا ما مردوار
    دور گردون زير پا آريم پست

    مشترى را خرقه از بر بركشيم
    زهره را تا حشر گردانيم مست

    همچو عطار از جهت بيرون شويم
    بى‏جهت در رقص آييم از الست

    عطار نيشابورى
    + نرگس* 


    باز عاشقت شدم
    داشتم آهنگي گوش مي‌دادم
    که شبيه موهاي تو بود ...

    مثل يک جعبه جواهر
    که در بيابان به دست آدم داده‌اند
    نمي‌دانم باهات چکار کنم ...

    عباس معروفي
    + نرگس* 


    مي‌داني؟
    حتا صداي قلبم هم نمي‌آمد
    انگار همه‌اش را براي نفس‌هات شمرده باشم
    حالا تمام شده بود
    ...
    نه اينکه ترسيده باشم، نه
    فقط مي‌خواستم بگويم چرا نصف شب پاشدم
    و رفتم زير تخت خوابيدم که خدا مرا
    بي تو نبيند ...

    عباس معروفي
    + نرگس* 



    ساعت... شراب... شب بو...

    ديوار را منگر
    !اتاق من هنوز براي تلخي ساعت جوان است
    هنوزيادم هست آن شام را كه برف مي باريد
    :به تو گفتم
    ديگر براي بازگشت به خانه دير شده
    بيا به عشق برويم؟
    سكوت كردي ...
    به خانه شديم
    :و باز گفتم
    براي من شراب بياور
    .سوگند كه تا پايان جام جوان باشم
    پشت پنجره زمستان بود
    تو از من قول گرفتي
    .كه روز مرگت گلدان ها را آب بدهم
    :بخنده گفتم
    مگر چقدر مانده به مرگ اولين شب بو
    خنديدي
    و باز تن لخت ديوار نگاه ترا ربود
    هميشه در متن تشويش ثانيه بودي
    هميشه امتداد نگاهت تقاطع ابر و اشك بود
    .و من هميشه مبتلاي تو
    دمي گذشت
    ناگاه اجاق سكوت كرد
    تمام خانه از نور برف روشن شد
    من پير شده بودم
    .و تو در پي خاطره اي از من عبور كردي و تنها نشستي آنطرف شب
    خوب يادم هست
    هنگام كه روي از من گرفتي
    ودر مه كوچه گم شدي
    تمام ساعت ها
    .بروي حافظه ي ديوار نصب شده بود

    كسري صديق شجاع
    + نرگس* 



    اصلا به ديدنم نيا
    دوستت دارم را توي گل هاي سرخ نگذار
    برايم نيار
    اصلا به من
    به ويلاي خنده داري در جنوب
    فکر نکن
    سردرد نگير
    عصبي نشو
    اصلا زنگ در
    تلفن
    خواب
    خيال
    خلوت مرا نزن
    اين قدر نمک روي زخم من نپاش
    ...

    با اين همه
    روزي اگر کنار بيراهه اي عجيب حتي
    پيدايم کردي
    چيزي نگو
    تعجب نکن
    حتما به دنبال تو آمده بودم
    ...

    روجا چمنکار

    + نرگس* 



    صبح است ساقيا قدحي پرشراب کن
    دور فلک درنگ ندارد شتاب کن

    زان پيشتر که عالم فاني شود خراب
    ما را ز جام باده گلگون خراب کن

    خورشيد مي ز مشرق ساغر طلوع کرد
    گر برگ عيش مي‌طلبي ترک خواب کن

    روزي که چرخ از گل ما کوزه‌ها کند
    زنهار کاسه سر ما پرشراب کن

    ما مرد زهد و توبه و طامات نيستيم
    با ما به جام باده صافي خطاب کن

    کار صواب باده پرستيست حافظا
    برخيز و عزم جزم به کار صواب کن

    حافظ
    + نرگس* 
    در ستايش موهايت
    مي بويم گيسوانت را
    تا فرشته ها حسودي کنند به عطر تو.
    شانه مي زنم موهايت را
    تا حوري ها سرک بکشند از بهشت براي تماشا.
    شعر مي گويم براي تو
    تا کلمات کيف کنند
    مست شوند
    بميرند.

    در ستايش دست‌هايت
    وقتي كه دل دست‌هايم
    تنگ مي‌شود براي انگشتان كوچكت
    آن‌ها را مي‌گذارم برابر خورشيد
    تا با ترکيبي از كسوف و گرما
    دوري‌ات را معنا كنم.

    در ستايش چشم‌هايت
    دست خودشان نيست
    وقتي از فرط معصوميت
    با تابشي از جنس عشق
    روح‌هاي ولگرد بعدازظهر را
    بر نيمکتي سنگي
    کشتار مي‌کنند،
    چشم‌هايت ...

    مصطفي مستور
    + نرگس* 

    پر تنهايي خسته است

    اي دور از دسترس...

    + نرگس* 


    نمي‌دانستم که براي دوست‌داشتنِ دانايي
    بايد رو به دعاي آينه يا اميدِ آب
    آهسته از تشنگيِ اين تُنگِ شکسته سخن گفت:
    فقط مي‌دانم
    يک جاي خيلي دور
    دريا داغدارِ مُرغانِ مهاجري‌ست
    که همين نزديکي‌ها
    رو به اميد آب و دعاي آينه رفتند
    و ديگر باز نيامدند.

    ببين!
    دارم با شما
    از احتمالِ حادثه سخن مي‌گويم!
    شما ماهيانِ کوچکِ دريانديده نمي‌دانيد
    اين خانه، اين کوچه، اين جهانِ بي‌جواب حتي
    دستِ کمي از دل تنگِ اين تُنگِ تشنه ندارد!

    حالا مي‌گوييد چه کنيم؟
    راه بيفتيم و از داغِ دريا ... تشنه بميريم؟!

    سيد علي صالحي