Image and video hosting by TinyPic یوسف گمگشته باز آید به کنعان غم مخور.......کلبه ی احران شود روزی گلستان غم مخور
سفارش تبلیغ
صبا ویژن
هان ! دشمن ترینِ مردم نزد خدا، کسی است که سنّت امامی را سرمشق خود قرار می دهد ؛ امّا کردارش راسرمشق خود قرار نمی دهد . [امام سجّاد علیه السلام]

مثل بوی باران ... - من و گل نرگس

جستجو در وبلاگ:
Powerd by: Parsiblog ® team.
مثل بوی باران ...(پنج شنبه 87 آبان 16 ساعت 7:33 عصر )
 
 
قلبی شکست و دور و برش را خدا گرفت
نقاره می زنند . . . مریضی شفا گرفت
دیدی که سنگ در دل آیینه آب شد
دیدی که آب حاجت آیینه را گرفت
خورشید آمد و به ضریح تو سجده کرد
اینجا برای صبح خودش روشنا گرفت
پیغمبری رسید و در این صحن پر ز نور
در هر رواق خلوت غار حرا گرفت
از آن طرف فرشته ای از آسمان رسید
پروانه وار گشت و سلام مرا گرفت
زیر پرش نهاد و به سمت خدا پرید
تقدیم حق نمود و سپس ارتقا گرفت
چشمی کنار این همه باور نشست و بعد
عکسی به یادگار از این صحنه ها گرفت
دارم قدم قدم به تو نزدیک می شوم
شعرم تمام فاصله ها را فرا گرفت
دارم به سمت پنجره فولاد می روم...
جایی که دل شکست و مریضی شفا
 
 گفتم دلم برات تنگ است!
 


                    

 

دفتر باران

درخت بود و تو بودی و باد، سرگردان

میان دفتر باران، مداد سرگردان

تو را کشید و مرا آفتابگردانت

میان حوصله گیج باد سرگردان

همیشه اول هر قصه آن یکی که نبود

نه باد بود و نه تا بامداد سرگردان

و آن یکی همه ی زاد قصه بود و در او

هزار و یک شب و صد شهرزاد سرگردان

تمام قصه همین بود راست می گفتی :

تو باد بودی و من در مباد سرگردان

زمین تب زده، انسان عصر یخ بندان

و من میان تب و انجماد سر گردان

ستاره ها همه شومند و ماه خسته من

میان یک شب بی اعتماد سر گردان

مرا مراد تویی گرچه بر ضریح تو هست

هزار آینه ی نا مراد سرگردان

نماد نام تو بود و نماد ناله من

هزار ناله در این یک نماد سر گردان

................................................

................................................

درخت کوچک تنها به باد عاشق بود

و باد

    بی سرو سامان

                       و باد

                                 سر گردان

تمام قصه همین بود، راست می گفتی !

 

 

                  دکتر محمد حسین بهرامیان



                    

رویای رفتنم

 
 
 سر یک سنگ بزرگ
 لحظه دیدن ما شیرین بود
من خدا را دیدم
که به ما میخندید
آنقدر دلخوش بود
که تن خسته من داغ شد از شوق خدا
و دلم لرزید
قطره ای اشک زجشمانم لغزید
زیر خورشید شناخت
تکیه کردیم به سبزینه برگ
مثل یک چرخش
سیاره به دور خورشید
مثل بوی باران
مثل اغاز زمین
میشود باز پرید
مثل نیلوفر رویید
لحظه وصل جقدر شیرین است
و جدایی چقدر دلگیر است
دل من میلرزد
                 آنزمانی که خدا می گرید                
در سکوت لب من
سخت است هنوز
 بی تو جاری بودن 
تو بیا 
 تا من و تو
 ما شویم
و به او یار شویم
تا خدا باتو بخندد
به لب بام زمین
و بگوید به همه
روی سنگی سنگین
قصه وصلی بود...
 

 

 


» نرگس*
»» شاخه نرگس ( نظر)

اوقات شرعی

بازدیدهای امروز: 3  بازدید
بازدیدهای دیروز: 2  بازدید
مجموع بازدیدها: 15780  بازدید
[ صفحه اصلی ]
[ پست الکترونیک ]
[ پارسی بلاگ ]
[ درباره من ]

مثل بوی باران ... - من و گل نرگس
نرگس*
موسیقی وبلاگ » اشتراک در خبرنامه
 
سفارش تبلیغ
صبا ویژن
سفارش تبلیغ
صبا ویژن