Image and video hosting by TinyPic یوسف گمگشته باز آید به کنعان غم مخور.......کلبه ی احران شود روزی گلستان غم مخور
سفارش تبلیغ
صبا ویژن
[ و از سخنان آن حضرت است ، چون کسى از او پرسید : « رفتن ما به شام به قضا و قدر خدا بود ؟ » پس از گفتار دراز ، و این گزیده آن است : ] واى بر تو شاید قضاء لازم و قدر حتم را گمان کرده‏اى ، اگر چنین باشد پاداش و کیفر باطل بود ، و نوید و تهدید عاطل . خداى سبحان بندگان خود را امر فرمود و در آنچه بدان مأمورند داراى اختیارند ، و نهى نمود تا بترسند و دست باز دارند . آنچه تکلیف کرد آسان است نه دشوار و پاداش او بر کردار اندک ، بسیار . نافرمانیش نکنند از آنکه بر او چیرند ، و فرمانش نبرند از آن رو که ناگزیرند . پیامبران را به بازیچه نفرستاد ، و کتاب را براى بندگان بیهوده نازل نفرمود و آسمان‏ها و زمین و آنچه میان این دو است به باطل خلق ننمود . « این گمان کسانى است که کافر شدند . واى بر آنان که کافر شدند از آتش . » [نهج البلاغه]

من و گل نرگس

جستجو در وبلاگ:
Powerd by: Parsiblog ® team.
من نه آن رندم...(سه شنبه 87 بهمن 15 ساعت 1:43 عصر )

گه شکایت از گلی ، گه شکوه از خاری کنم

من نه آن رندم که غیر از عاشقی کاری کنم...

( اولین کارم، دوره ی عالیه انجمن،زمستان 87)

دچار خودشیفتگی شدم! خدا نصیب نکنه...



تو شگرف، تو رها، و برازنده خاک

تو شگرف، تو رها، و برازنده خاک


سفره ای که پهن شد، اینبار خالی از دلتنگی بود.
فقط... بوی گلاب بود و گلهای بی ریشه و درحال مرگ.
بین آنهمه سکوت، مرور یک خط از قصه های تو برای گفتن تمام خاطراتم بس بود.
راستش را بخواهی... قصد دیدار، هرچه بود از نیاز بود... به خدای بزرگ تو.
و تو چه صادقانه هرچه مرهم داشتی، رو کردی وقتی دیدی از نشان دادن زخمهایم شرم دارم.
حالا تمام غرور من از با تو بودن این است که از پشت پنجره ای که تو باز کردی،

گاهی خدای تو را میبینم که ساده و صبور، آب و خاک و هوا را نوازش میکند

و تو آنطرفتر، درسایه یک درخت، آوازهای خدا را زمزمه میکنی.



حسرتی با حیرتی آمیخت

حسرتی با حیرتی آمیخت

حکایت عجیبیه و خوب میدونم انتظار زیادیه که بخوام همه چیز رو اونجور که هست بدونی

وقتی خودم نمیدونم این حکایت از کجا شروع شده.
شاید حکایت ما، کوچیکتر از این حرفها باشه و من زیادی بزرگش کرده ام.
هرچی که هست روی دلم بدجوری قلمبه شده.
اصلا میدونی چیه ؟ قضیه اونقدرها هم مهم نیست.
راستش، دیگه این روزها، واسه صحبت کردن ازش، حوصله نیست. اصلا گفتنش مگه چیزی رو عوض میکنه ؟
این حکایت رو هرکی که شروع کرد، خودش میدونه چجوری تمومش کنه.
شاید زور من اونقدر باشه تا کاری کنم که نقطه آخر این حکایت تکراری با بقیه نقطه ها فرق داشته باشه.
اگه میگم راضیم و خدا رو شکر .... همون خدا میدونه که این رو از ترس این گفته ام تا همین چیزهای بهم ریخته رو از دست ندم.
کاش این حکایت، یه جورایی، درست و حسابی تموم بشه.



پشت سر ، خستگی تاریخ است

پشت سر ، خستگی تاریخ است !

- هیچ وقت نخواسته ام جای فرشته ای باشم که تاریخ را مینویسد.
روزهای تکراری، داستانهای تکراری، سرنوشتهای تکراری .
بیچاره فرشته ...
روز آخر، تمام یادداشتهای او ، کوچکترین نقطه عالم را هم پر نخواهد کرد.


- وقتی امید در بهشت نیست، پس برای زمین معجزه است. و من هنوز با «امید» زنده ام.

تو شگرف، تو رها، و برازنده خاک
» نرگس*
»» شاخه نرگس ( نظر)

...(سه شنبه 87 بهمن 8 ساعت 9:27 صبح )

السلام علیک یا ابا عبدلله...

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 


» نرگس*
»» شاخه نرگس ( نظر)

   1   2   3   4   5   >>   >
اوقات شرعی

بازدیدهای امروز: 1  بازدید
بازدیدهای دیروز: 0  بازدید
مجموع بازدیدها: 15748  بازدید
[ صفحه اصلی ]
[ پست الکترونیک ]
[ پارسی بلاگ ]
[ درباره من ]

من و گل نرگس
نرگس*
موسیقی وبلاگ » اشتراک در خبرنامه
 
سفارش تبلیغ
صبا ویژن
سفارش تبلیغ
صبا ویژن